۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

چندم خراشی از سخن تلخ سینه را
آزار تا کی این دل چون آبگینه را

انگیز خار خار دل ریش عاشقست
دادن بدست باد، گل عنبرینه را

صبحست و در پیاله میی همچو آفتاب
ساقی بیار باقی نقل شبینه را

در کش بحرف رفته قلم هر چه رفت رفت
ما لوح ساده ایم چه دانیم کینه را

مستانه آمدی بکنار محیط فیض
پر کن فغانی از در مکنون سفینه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.