۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را
که از هر شهر و یاری ماند داغی در جگر ما را

اگر چه می رویم از دست شوخی زین دیار اما
همین حالت دهد رو باز در شهر دگر ما را

همان بهتر که یاران با کسی دیگر نپیوندیم
که دوران می کند آخر جدا از یکدگر ما را

نه ما داریم این سرگشتگی از گردش گردون
بتان دارند زینسان کوبکو و در بدر ما را

فغانی اشک ریزان از سر کوی بتان مگذر
که بس بی آبرویی می رسد زین رهگذر ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.