۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴

در مستان زدم تا حال هشیاران شود پیدا
نهفتم قدر خود تا قیمت یاران شود پیدا

فلک ای کاش بردارد ز روی کارها پرده
که نقد زاهدان و جنس میخواران شود پیدا

ز سیل فتنه چون در ورطه افتد زورق هستی
در آن طوفان سرانجام سبکباران شود پیدا

هوای ذره پروردن ندارد آفتاب من
که استعداد هر یک زین هواداران شود پیدا

اگر معشوق نگشاید گره از گوشه ی ابرو
هزاران عقده در کار گرفتاران شود پیدا

بدور چشم مستت باده می نوشند و می ترسم
که ناگه فتنه یی در بزم میخواران شود پیدا

شراب لعل در جامست و من در سجده سهوست این
گذارم گر عذار لاله رخساران شود پیدا

فغانی باده پنهان خور که حق از غایت رحمت
نمی خواهد که کردار گنهکاران شود پیدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.