۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

آنم که ببزم کسم آهنگ نبودست
در پهلوی من جای کسی تنگ نبودست

یوسف که از او آن همه خونابه کشیدند
عاشق کش و بیباک بدین رنگ نبودست

چندانکه بهار آمده و رفته گل از باغ
در ساغر عیشم می گلرنگ نبودست

این نیز صفاییست که از همدمی ما
در آینه ی همنفسان زنگ نبودست

زنهار که یکباره چنین پرده مینداز
زانرو که دل آدمی از سنگ نبودست

من کشته ی خوی تو که چون تیغ فگندی
گویا بکست هیچقدر جنگ نبودست

من از تو مثل گشتم و یعقوب ز یوسف
در هیچ زمان مهر و وفا ننگ نبودست

هر گام ره عشق ز دنیاست بعقبی
این بادیه را منزل و فرسنگ نبودست

مخروش فغانی که نوا گفتن عشاق
دلخواه چو آواز نی و چنگ نبودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.