۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶

رویم شکفته از سخن تلخ مردمست
زهرست در دهان و لبم در تبسمست

بیطاقتم چنانکه ندارم مجال صبر
رحمی، به دل درآی که جای ترحمست

سیاره ی زبون چکند فتنه مهر تست
در کار من گره نه از افلاک و انجمست

دانم حلاوت سخن پند گو ولی
آفت زبان ساقی شیرین تکلمست

خون می چکد ز اطلس سیما بی سپهر
بس رنگ بوالعجب که درین نیلگون حمست

با هر که تاختی سر و جان باخت در رهت
رخش ترا چه خون که نه در کاسه ی سمست

از هیچ رو نبرد فغانی رهی بدوست
خضر رهش شوید که در کار خود گمست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.