۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹

ای دل بیا که نوبت مستی گذشته است
وقت نشاط و باده پرستی گذشته است

از آب زندگی چه حکایت کند کسی
با دل شکسته یی که ز هستی گذشته است

خواهی بلند ساز مرا خواه پست کن
کار من از بلندی و پستی گذشته است

دارم چنان خیال که نشکسته یی دلم
ورهم شکست چون تو شکستی گذشته است

بنشین دمی و باقی عمرم عدم شمار
کاین یک دو لحظه تا تو نشستی گذشته است

هم در شرابخانه فغانی خراب به
کارش چو از خرابی و مستی گذشته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.