۱۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست
هر سر موی دگر بر تن من تیر شدست

در دلش هست که چون آب خورد خون مرا
گرچه با من بزبان چون شکر و شیر شدست

بچه انگیز فرود آورم آن شاهسوار
چکنم کار من از چاره و تدبیر شدست

آنچنان کز همه آن ترک سرآمد بجمال
در جهانداری و لشکرشکنی شیر شدست

نگسلد یکسر مو مهر خیالت ز دلم
آه از این رشته ی زنار که زنجیر شدست

همه را سوختی آن لحظه که بر بام شدی
آفتاب تو بیک جلوه جهانگیر شدست

شعله ی آه فغانی نگر و حال مپرس
کز لب تشنه ی او قوت تقریر شدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.