۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

دمی که آن گل خندان بقصد خون منست
ز خوی نازک او نیست از جنون منست

بنا امیدی از آن آستان شدم محروم
نشان بخت بد و طالع زبون منست

برون ز بزم طرب سوزدم بخنده چو شمع
کسی که بی خبر از آتش درون منست

رقم بمنصب فرهادیم کشید قضا
که بار خاطر من کوه بیستون منست

مران به گریه ام ای باغبان ز گلشن خویش
که آب و رنگ گل از اشک لاله گون منست

تو خود بعشوه نظر کن بسوز گفتارم
چه احتیاج بافسانه و فسون منست

دلیل سوز فغانی بسست آتش آه
نشان داغ درون شعله ی برون منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.