۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

خوبان که ز ملک دلشان چشم خراجست
حق نظرست آنکه ستانند نه باجست

در دست طبیبست علاج همه دردی
دردی که طبیبم دهد آنرا چه علاجست

این درد که می آوردم مژده ی درمان
در دل نمک سوده و در چشم زجاجست

در منزل عنقا چه زید مرغ سلیمان
چندانکه نظر می کنم آنجا سر و تاجست

فیضی که نظر می برد از چشمه ی خورشید
در روز توان یافت، سخن در شب داجست

در آتش سودای تو صد قافله ی مشک
خاکستر بازار بود این چه رواجست

بسیار مکش این نفس سرد فغانی
شاید که تحمل نکند گرم مزاجست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.