۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵

عاشقان را دم گرم و نفس سرد بسست
گرمی و گل نبود اشک و رخ زرد بسست

آسمان گو بر هم شعله ی خورشید مدار
که مرا همرهی آن مه شبگرد بسست

مطلب جام جم و آینه ی اسکندر
گر ز مردان رهی یکنظر مرد بسست

نیم جانی بدر آورده ام از دیر مغان
اینقدر زین سفر دور ره آورد بسست

مرشد راه فنا تجربه ی زنده دلانست
خضر این راه دل حادثه پرورد بسست

شهره گشتیم بتر دامنی و تیره دلی
چند ریزید بر آیینه ی ما گرد بسست

از پریشانی شمعست گرانجانی جمع
لب فرو بند فغانی نفس سرد بسست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.