۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست
جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست

بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل
چو طفل عربده جو پهلوی خلیفه ی بدخوست

دل ضعیف چه زحمت برد بنزد طبیبان
چو هم ملاحظه ی صبر او معالجه ی اوست

ز سحر نافه ی زلف تو آتشیست درین دل
که گر بشیر در اویزد از جنون بدرد پوست

ترنج غبغش آخر به دست بخت من افتد
بکوشم و بکفش اورم که سیب سخنگوست

ز گریه نرگس من شد سپید و یاسمنم زرد
دلم هنوز هواخواه نوخطان پریروست

سفال صبر شو ایدل که آن نهال ملاحت
به آب دیده در آید اگر چه آن طرف جوست

هزار سلسله ی بافته بمذهب عشاق
نه همچو طاقیه ی پرده و کلاله ی خوشبوست

گلی که تربیت از بلبلی نیافت فغانی
اگر ز چشمه ی خورشید آب خورده که خودروست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.