۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵

چشمم نظری در رخ آن دل گسل انداخت
درهم شد و تیرم بدل منفعل انداخت

جنگ من و معشوق چو جنگ دل و دیده ست
کو حمله بدل زد دل پر خون بگل انداخت

در جامه نمی گنجم ازین شوق که آن شمع
دستم بگریبان زد و آتش بدل انداخت

می خواست که سر رشته فرو ریزدم از هم
آتش شد و سوزم بدل مضمحل انداخت

یکبار نپرسید بغلتیدن چشمی
ما را که ز مژگان زدن متصل انداخت

هر بهله ی بلغار که در دست نگاریست
دستیست که سرپنجه ی ترک چگل انداخت

در آب و عرق از غضب یار فغانی
دل را چو گل نم زده خوار و خجل انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.