۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

باده در جامت مدام از اشک گلگون منست
غنچه ی لعل تو گویا تشنه ی خون منست

خرم آن محفل که عمدا گویم از لیلی سخن
هر که پرسد حال من گویی که مجنون منست

چهره ی زردم نموداریست از خون جگر
صورت حال درون عنوان بیرون منست

سایه ی اقبال و تشریف همای وصل تو
آفتاب طالع و بخت همایون منست

جلوه ی حسنت دهد آیینه ی جانرا صفا
دیدن رویت جلای طبع موزون منست

ساکن میخانه را بزم فریدون نیست جای
گوشه ی دیر مغان بزم فریدون منست

چون فغانی از سواد خامه سحر انگیختم
وصف زلفت در غزل طومار افسون منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.