۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹

مست تو بجز ناله ی جانسوز ندانست
نشناخت گل تازه و نوروز ندانست

مجنون تو هم بر سر خاکستر گلخن
جان داد و بهار چمن افروز ندانست

فردا چکند با جگر سوخته عاشق
چون فایده ی صحبت امروز ندانست

از رنگ قبا سوخت دل از دور چو دیدت
نقش کمر و تاج طلا دوز ندانست

سوز دل عشاق چراغ دل و جانست
بی نور، درونی که چنین سوز ندانست

دل جوهر دانش بمی و روی نکو داد
قدر خرد مصلحت آموز ندانست

ناقص شد ازین طارم فیروزه فغانی
مسکین اثر طالع فیروز ندانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.