۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

بازم چراغ دل بمی ناب روشنست
چشمم ز جلوه ی گل سیراب روشنست

چون صبح اگر ستاره فشانی کنم رواست
کز دیدن تو دیده ی بیخواب روشنست

امشب که در خرابه ی درویش آمدی
بیرون مرو که خانه ز مهتاب روشنست

بخشد صفای چشمه ی خورشید دیده را
آیینه ی رخ تو که چون آب روشنست

شمع مراد من ز تماشای ابرویت
همچون چراغ گوشه ی محراب روشنست

خالی مباد ساغر دور از می وصال
کز این چراغ مجلس احباب روشنست

سربازی فغانی شیدا به تیغ عشق
جوهر صفت ز خنجر قصاب روشنست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.