۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

مرغ دلم به حلقه ی مویی نهاده رخ
در باغ وصل بر گل رویی نهاده رخ

مست وصال چون نشود آنکه هر نفس
بیخود بجیب غالیه بویی نهاده رخ

افگنده ام عنان دل از دست هر طرف
در خون من دواسبه عدویی نهاده رخ

در گلشن خیال من از تند باد غم
هر برگ لاله بر لب جویی نهاده رخ

از دیده ام بجستن آن دانه ی گهر
هر قطره ی سرشک بسویی نهاده رخ

در بزم عشق هر نفس از گرمی فراق
لب تشنه یی به پای سبویی نهاده رخ

هر صبح تا بشام فغانی بحاجتی
گریان به قبله ی سر کویی نهاده رخ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.