۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶

دمبدم در عاشقی دل را زیانی می شود
هر زمان از عمر من آخر زمانی می شود

دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن
پیر می سازد مرا تا او جوانی می شود

روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم
نقش می بستم که آخر نکته دانی می شود

این خرابیها که واقع شد ز آب چشم من
گر فرشته در قلم آرد جهانی می شود

ماه من تا شد قرین ساقی خورشید رو
بر در میخانه هر ساعت قرانی می شود

من نه آن مرغم که رنگی دارد از باغ و بهار
آنقدر دانم که گاهی خوش خزانی می شود

بعد ازین بی ساقی مهوش نخواهم خورد می
بر تنم این آب گر هر قطره جانی می شود

این خبرهای عجب کز یار می آرد صبا
می برم از یاد اگر نه داستانی می شود

وه چه معنی دارد این صورت که با چندین سخن
در حضور او فغانی بیزبانی می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.