۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

چو باشم سر بزانو مانده شب در فکر یار خود
رود چشمم بخواب و ماه بینم در کنار خود

ببزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه
که غیرت می برم از سایه ی شخص نزار خود

به راه انتظارش تا بکی از اشک نومیدی
بخون غلتیده بینم دیده ی شب زنده دار خود

ز آه سینه سوزم چون چراغ لاله درگیرد
خس و خاری که شب در دشت غم سازم حصار خود

فغانی چون بخاطر بگذراند روز وصل او
نهد صد داغ حسرت بر دل امیدوار خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.