۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹

مقیدان تو از یاد غیر خاموشند
بخاطری که تویی دیگران فراموشند

برون خرام که بسیار شیخ و دانشمند
خراب آن شکن طره و بنا گوشند

چه عیش خوشتر ازین در جهان که یک دو نفس
و کس بدوستی هم پیاله یی نوشند

زهی حریف شرابان که بامداد خماز
بصد حرارت و مستی صحبت دوشند

هزار سوزن پولاد در دلست مرا
این حریر قبایان که دوش بر دوشند

مراست کار چنین خام ورنه در همه جا
شراب پخته و یاران بعیش در جوشند

بروی برگ بهاران چو سایه در مهتاب
فتاده همنفسان دستها در آغوشند

هزار جامه ی جان صرف این بلند قدان
که در نهایت چستند هرچه می پوشند

چمن خوشست فغانی بیا که از می و گل
جوان و پیر درین هفته مست و مدهوشند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.