هوش مصنوعی: این متن بیانگر درد و رنج شاعر از عشق ناکام و یادآوری خاطرات تلخ است. شاعر از ملامت‌های دیگران و سنگ‌هایی که به سوی او پرتاب می‌شود گله می‌کند و احساس می‌کند که حتی سخنانش نیز از دل پر درد و ناشاد می‌آید. او خود را مانند مرغی گرفتار در دام انتظار توصیف می‌کند و از اشک‌ریزی و درد درونی خود می‌گوید. در نهایت، شاعر از فغان و داستان دلخراش خود سخن می‌گوید که حتی اگر بر کوه خوانده شود، به فریاد تبدیل می‌شود.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و غمگین است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد. درک کامل این متن نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه‌ی زندگی دارد.

شمارهٔ ۱۷۱

فراوشم شود چندان کزو بیداد می آید
ولی فریاد ازان ساعت که یک یک یاد می آید

ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشه ی فرهاد
هوا می گیرد و هم بر سر فرهاد می آید

نه تنها آشنا، بیگانه را هم می خراشد دل
سخن کز جان پر درد و دل ناشاد می آید

بدام انتظار او من آن مرغ گرفتارم
که جانم می رود تابر سرم صیاد می آید

بکوی درد نوشان میفشانم قطره ی اشکی
که از این خاک بوی مردم آزاد می آید

چه می پرسی فغانی داستان دلخراش من
که گر بر کوه میخوانند در فریاد می آید
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.