۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۲

آنکه بهر دیگران در زلف چین می افگند
چون رسد نزدیک من چین در جبین می افگند

دیده ام جایی پریرویی که پیش تخت او
گر سلیمان می رسد حالی نگین می افگند

گر سوار اینست و جولان این باندک ترکتاز
خسروان را بیخود از بالای زین می افگند

هر کجا یک دل بتیر غمزه می سازد نشان
صد کماندارش پیاپی در کمین می افگند

دام صد مرغ دلست آندم که زرین بهله را
می کشد در دست و چین در آستین می افگند

می کشد سر بر فلک چون سرو ز استغنای عشق
هر کجا تخم محبت بر زمین می افگند

در چمن چون می فشاند آستین را در سماع
لرزه بر اندام سرو و یاسمین می افگند

صاحب دولت نمی داند که دهقان وقت کار
دامن دولت به دست خوشه چین می افگند

دور از آن دندان و لب از می فغانی توبه کرد
آرزو چندی بشیر و انگبین می افگند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.