۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳

گلی که از نفسش مشک ناب بگدازد
چرا لب شکرین از شراب بگدازد

خوش آن بدن که ز می در قبا چو گل روید
نه آنکه همچو شکر در گلاب بگدازد

بر آن سرم که چراغی ز روغنم ماند
دمی که این تن بیخورد و خواب بگدازد

گهی ز غم جگر پاره ام کباب شود
دمی ز غصه دلم چون کباب بگدازد

بدلفروزی شمع جمال او نرسد
هزار سال اگر آفتاب بگدازد

فغانی از طلب کیمیا نیاساید
مگر دمی که درین اضطراب بگدازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.