۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۰

بمجلسی که تویی می دگر نمی گنجد
چه جای می که گلاب و شکر نمی گنجد

بنوش از دل عاشق میی که می خواهی
که در خرابه ی ما جام زر نمی گنجد

چه حالتست که در جام عیش مسکینان
بغیر شربت خون جگر نمی گنجد

محبت تو چنان ساخت سیرم از عالم
که در مزاج دلم خواب و خور نمی گنجد

میان ما و حبیب آنچنان معامله ییست
که گر فرشته شود غیر در نمی گنجد

هزار گونه غم و درد در دلم کردی
بسست، دیگر ازین بیشتر نمی گنجد

مکش دراز فغانی حدیث و شور مکن
دگر بخلوت ما درد سر نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.