هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و تأثیرات عمیق آن بر زندگی خود سخن می‌گوید. او بیان می‌کند که عشق باعث شده تا از طاعت و پرهیزگاری دور شود و دیگر به بهشت و دوزخ فکر نکند. همچنین، از ناامیدی و سوختن در آرزوهایش می‌گوید و اینکه دیگر حرمتی برایش باقی نمانده است. در نهایت، از دست دادن هنر و قیمت خود در نتیجه این عشق شکایت می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و از دست دادن حرمت نیاز به بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۲۱۶

عشق آمد و هوای صف طاعتم نماند
پرهیز ای فرشته که آن عصمتم نماند

دردا که از دعا تو بدستم نیامدی
وز جانب کسی نظر همتم نماند

خود را به عشق لاله رخی سوختم تمام
اندوه دوزخ و هوس جنتم نماند

دادی بسی نمک شکری نیز لطف کن
کز خوان نعمت تو جزین قسمتم نماند

می ده که گر فرشته شوم همچنان بدم
بدنام چون شدم بر کس حرمتم نماند

دنبال آرزوی دل خود نمی روم
نومیدیم بسوخت بسی رغبتم نماند

اکنون که چون فغانیم افگندی از نظر
گر هم که داشتم هنری قیمتم نماند
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.