۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

منم که دوست مرادم ز تلخ و شور دهد
مدام باده و نقلم بدست زور دهد

پیاله گیر که دست سپهر نتوان تافت
اگر نگین سلیمان به دست مور دهد

هدیه ییست که ترک مرصعینه کمر
شراب لعل ز پیمانه ی بلور دهد

مرا ز خاک در دوست بیش ازان فرحست
که سرمه مژده ی بینا شدن بکور دهد

قبول کن که به از کسوت ملامت نیست
ز هر چه دوست بدردیکشان عور دهد

بسی زبانه که در خرمنم زند گردون
چو آفتاب مرا جلوه ی سمور دهد

ز آب چشم فغانی چه خیزد ای بدخواه
سزای مردم بی درد خاک گور دهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.