۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

ستمگران غم اهل نظر نمی دانند
جراحت دل و داغ جگر نمی دانند

دو اسبه رو به هم آورده در بساط غرور
ستاره بازی گردون مگر نمی دانند

بجان ملامت عشاق می کنند عوام
معینست که کار دگر نمی دانند

خرد پسند ندارد شکست درویشان
علی الخصوص که پا را ز سر نمی دانند

جراحت دل رندان ز زخم تیر قضاست
فغان که کج نظران اینقدر نمی دانند

بعید نیست که آتش بعود زهره زنند
درین دیار که قدر هنر نمی دانند

بعیب دوستیم دشمنند بی خردان
هزار شکر کزین بیشتر نمی دانند

خوشا نشاط پرستان که سرخوشند مدام
چنانکه آب رز از آب زر نمی دانند

چه منزلست فغانی حریم کعبه ی عشق
که زمره ی حرمش ره بدر نمی دانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.