۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید
شکایتی که ازو داشتم تمام شنید

زیان دشمنی و سود دوستی گفتم
عیان نگشت که خود رای من کدام شنید

دگر هوای گلستان نکرد مرغ چمن
چو حال خسته دلان اسیر دام شنید

پیام وصل ز معشوق عین مرحمتست
خجسته وقت اسیری که این پیام شنید

بنام و ننگ مقید مشو که زاهد شهر
هزار طعن ز هر کس برای نام شنید

سلیم گو بجواب شکسته پردازد
بشکر آنکه بهرجا که شد سلام شنید

دگر ز عشق جوانان مست توبه نکرد
بنکته یی که فغانی ز پیر جام شنید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.