۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

بیخودی در عشقبازی باد و رسوایی مباد
درد دل باد و ملامت، ناشکیبایی مباد

بیتو غیر ناله ی جانسوز و آه جانگداز
عاشقانرا همدم شبهای تنهایی مباد

رستم از قید خرد یا رب اسیر عشق را
هدمی جز با گرفتاران سودایی مباد

جمع کردم در خم زلفت دل سرگشته را
هیچ دل یا رب پریشان گرد و هر جایی مباد

بی فروغ شمع رخسار تو ای چشم و چراغ
دیده را شب زنده داری باد و بینایی مباد

در حریم چشم و دل بادا جمالت جلوه گر
شمع را کاری به غیر از مجلس آرایی مباد

قول ناصح با فغانی در پریشانی عشق
در نمی گیرد کسی مجنون و شیدایی مباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.