۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۳

در تن سوخته چندانکه نفس می گنجد
جان بیاد تو درین تنگ قفس می گنجد

در دل تنگ من ای شمع سراپرده ی جان
جز خیال تو مپندار که کس می گنجد

گلشن عیش مرا تنگ چنان ساخت قضا
که در آنجا نه هوا و نه هوس می گنجد

نکنم در چمن کوی تو یاد گل و سرو
که در آن باغ نه خاشاک و نه خس می گنجد

گل گل از آه من آن غنچه ی سیراب شکفت
ای دل خسته فسون خوان که نفس می گنجد

برو ای زاهد افسرده که در صحبت شمع
غیر پروانه کجا ذکر مگس می گنجد

چون فغانی نیم از یاد تو غافل نفسی
تا زبان در دهنم همچو جرس می گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.