۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۰

سری که در قدم سرو سرفراز تو باشد
در اوج سلطنت از جلوه های ناز تو باشد

گرت ایاز بیند بدین جمال و نکویی
کند قبول که سلطان او ایاز تو باشد

اگر چه نقد دلم سکه ی قبول ندارد
بدین خوشست که در بوته ی گداز تو باشد

زهر چه غیر تو پرداخت دل خزینه ی جان را
بدین امید که روزی امین راز تو باشد

بخدمت تو چه آرم نثار وقت تکلم
که در مقابله ی لعل دلنواز تو باشد

ز سحر خامه ببندم زبان طعن مخالف
اگر اشاره ی ابروی عشوه ساز تو باشد

چه کام خوشتر ازین عشق بی زوال فغانی
که هر کجا قدم او رخ نیاز تو باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.