۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸

گر می روم نزدیک او شوق وصالم می کشد
ور می نشینم گوشه یی تنها خیالم می کشد

بی شمع خود گر می روم در کنج تنهایی شبی
گه غصه خونم می خورد گاهی خیالم می کشد

من خود نمی گویم که او می خورده باشد با کسی
آن شکل مخمورانه و تغییر حالم می کشد

قربان آن شوخم که چون از دور می بیند مرا
چندان تواضع می کند کز انفعالم می کشد

گر چون فغانی می روم در گوشه ی صحرا دمی
آنجا بیاد نرگسش چشم غزالم می کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.