۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۹

چون گوش بر فسانه ام آن پر بهانه ماند
رخ تافت از من و سخنم در میانه ماند

در خاک ره چو عرصه ی شطرنج شد تنم
از بسکه بروی از سم اسبت نشانه ماند

حرفیست از جفای تو ای ترک تندخو
هر جا خطی که بر تنم از تازیانه ماند

جان رفت و دیده بهر تماشای روی او
گردید آب حسرت و در چشمخانه ماند

سازد هنوز عشق توام گرمتر ز دل
داغی که از ملامت اهل زمانه ماند

از خواب برنخاست فغانی سرت مگر
در کلبه جرعه یی ز شراب شبانه ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.