۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۲

دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد
نه گل را بو کند نه ساغر می در دهن گیرد

من از خون خوردن شبهای هجر افتاده ام بیخود
صبوحی کرده او با دیگران راه چمن گیرد

ز جور او کشم تیغ و کنم آهنگ قتل خود
مگر رحمی کند آن بیوفا و دست من گیرد

فغان از طبع شوخ او که چون در دلی گویم
مرا در پیچد و صد نکته بر هر یک سخن گیرد

نسمی گر وزد در کوی او سوزم من بیدل
زرشک آنکه ناگه بوی آن گل پیرهن گیرد

رود با مطرب و می هر شب آن گل در گلستانی
فغانی با دل سوزان ره بیت الحزن گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.