۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۸

شراب خورد و شبیخون بعاشقان آورد
چه آفتست که احباب را بجان آورد

شدم بوعده ی او زار آه ازان بد مست
که یکدو بوسه کرم کرد و بر زبان آورد

چه گیرم آن کمر بسته را بدعوی خون
که فتنه کاکل آشفته در میان آورد

ز بند بند تنم این زمان براید دود
که عشق خانه کنم پی باستخوان آورد

نوید رحمت جاوید ازان بهشتی دارد
فرشته یی که بمن مژده ی امان آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.