۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۷

مه خورشد روی من دمی یکجا نمی گنجد
چنان گرمست بر دلها که در دلها نمی گنجد

نسیم دامنش گلزار گیتی بر نمی آرد
غبار موکبش در عرصه ی غبرا نمی گنجد

شهیدی کز سر کویش غبارآلود بیرون شد
ز شوقش تا ابد در جنت المأوا نمی گنجد

عجب گر بر سلام کس فرود آرد سر ابرو
چو برطرف کلاهش عز و استغنا نمی گنجد

ازین می خوردن پنهان و پیدا آتشی دارم
که در پنهان ندارد جا و در پیدا نمی گنجد

اگر فردای دیگر مستی جام و صبوح اینست
جزای این گنه در مجلس فردا نمی گنجد

ز عشق کافری پیرانه سر در بزم میخواران
بدینم رفت بیدادی که در دنیا نمی گنجد

نخواهد در سر و کار بلای عشق و مستی شد
وجود پر بلای من که در یکجا نمی گنجد

ز بیداد غیوری آنچه از کافر دلی دیدم
چه جای کعبه در بتخانه ی ترسا نمی گنجد

جنون عشق و از جانان خیال بوسه و آغوش
مگو اینها که اینها در خیال ما نمی گنجد

فغانی را دهان آرزو شیرین نخواهد شد
پر از زهرست جام او در آن حلوا نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.