۱۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۹

دارم از غنچه ی لعل تو خطایی که مپرس
لطف و قهری که مگو، ناز و عتابی که مپرس

هر زمان سوخته ی داغ بهشتی صفتیست
دارم از دست دل خویش عذابی که مپرس

بیخود از پرتو خورشید رخش افتادم
بر رخم زد مژه ی گرم گلابی که مپرس

آب و آتش نشود جمع ولی دیده ی من
دارد از آتش رخسار تو آبی که مپرس

شمع می گفت شب از گرمی رویت سخنی
زار می سوخت دل خسته ز تابی که مپرس

با خیال لب میگون تو از اشک نیاز
داشتم در قدح دیده شرابی که مپرس

هر سؤالی که دل از لعل تو می کرد نهان
غمزه ی شوخ تو می داد جوابی که مپرس

نرسد هیچگه آن سرو بسر منزل ما
ور رسد می کند از ناز شتابی که مپرس

نقل می کرد فغانی ز دهانت سخنی
غنچه بر طرف چمن داشت حجابی که مپرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.