۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۰

از جان من حکایت جانان من بپرس
غافل چه داند این سخن از جان من بپرس

هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ
این ماجرا ز دیده ی گریان من بپرس

آن کس که دل به وعده ی وصلت نهاده است
گو این حکایت از دل بریان من بپرس

من خود ز یک دو کاسه ی اول شدم خراب
حال من ای رفیق ز مهمان من بپرس

برگیر جام و یاد هوادار خویش کن
بردار شمع و کلبه ی احزان من بپرس

خون منست آنکه توان ریخت بیگناه
خنجر چو برکشی در زندان من بپرس

گلگشت ماهتاب و می روشنت حلال
روزی عقوبت شب هجران من بپرس

منشین فغانی از طلب کعبه ی مراد
برخیز و راه کشور سلطان من بپرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.