۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۱

زین بحر نیلگون دم آبی ندید کس
سرها فرود رفت و حبابی ندید کس

پیوسته زهر می چکد از شیشه ی سپهر
هرگز در این قرابه شرابی ندید کس

مردم تمام در پی آبادی خودند
باری بلطف سوی خرابی ندید کس

در اتش از برای تو گشتیم سالها
وین طرفه تر که بوی کبابی ندید کس

چندین هزار فال زدم از برای وصل
اما هنوز رای صوابی ندید کس

راحت مجو فغانی و با درد سر بساز
در شیشه ی سپهر گلابی ندید کس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.