۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۰

کو مطربی که مست شوم از ترانه اش
دامن کشم ز صحبت عقل و بهانه اش

امشب حکیم مجلس ما شرح باده گفت
چندانکه چشم عقل غنود از فسانه اش

خاک در سرای مغانم که تا ابد
خیزد صدای بیغمی از آستانه اش

ساقی سحر بگوشه ی میخانه برفروخت
شمعی که آفتاب بود یک زبانه اش

دریاب نقد وقت که جم با وجود جام
تا رفت، در حساب نیارد زمانه اش

بی برگ شو که آنکه جهان را دهد فروغ
شاید که شب چراغ نباشد بخانه اش

صیدیست بس بلند نظر دل که در ازل
بر آفتاب تعبیه شد دام و دانه اش

یا رب چه باده خورده فغانی ز جام عشق
کز یاد رفته است غم جاودانه اش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.