۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۹

تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش
جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش

چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من
آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش

خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود
چندانکه تا ابد نکنم جستجوی خویش

بیرنگم آنچنان که درین بوستان چو گل
آگه نمی شود دلم از رنگ و بوی خویش

روشندلان چو آینه از غایت صفا
بینند روی خلق و نبینند روی خویش

تا شد کمند زلف تو پیوند جان من
صید دلم رمید ز هر تار موی خویش

رندیست دل شکسته فغانی خاکسار
بر سنگ امتحان زده صد ره سبوی خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.