۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۲

تا بکی خندیدن و دل گرمی افزودن چو شمع
آب دندان گشتن و آتش زبان بودن چو شمع

گاه ناپیدا شدن از دیده ها چون شبچراغ
گاه خشک و تر بنور خویش بنمودن چو شمع

از دلم هر قطره خون، تبخاله یی شد جانگداز
گرد لب تا کی زبان آتشین سودن چو شمع

سوختم، آنم بروز آرام نگرفتن چو مهر
خوردن دود چراغم این و نغنودن چو شمع

از من این اشک چو پروین ریختن وز مهوشان
گوش و گردن را بلعل و در برآمودن چو شمع

کمترین طاعت بود در گوشه ی محراب عشق
روزها استادن و شبها نیاسودن چو شمع

دیدن از دور و بزاری سوختن پروانه وار
به که مجلس را به آب دیده آلودن چو شمع

آه از این آتش پرستیدن فغانی با خود آی
چند در دیر مغان زنار بگشودن چو شمع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.