۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۵

دلم صد پاره و نقش تو در هر پاره یی دارم
ز چاک سینه در هر پاره یی نظاره یی دارم

فلک صد بار اگر در آب و خاکم تخم غم کارد
برآیم خوش باو من هم دل خود کاره یی دارم

جواب نامه کز جانان رسید این بود مضمونش
که من بر هر سر سنگی چو تو آواره یی دارم

ره و رسم پریشانی به از من کس نمی داند
که دل در حلقه ی زلف پریرخساره یی دارم

هزاران چاره ضایع گشت و یکدردم نشد ساکن
کنون درد دگر از پهلوی هر چاره یی دارم

گریبان چاک و مست و حلقه ی زلف صنم در دست
چنین معشوق عاشق پیشه میخواره یی دارم

جگر صد چاک دارم بر سر هر پاره یی داغی
اگر زین چرخ نیلی آرزوی پاره یی دارم

منم آن لاله ی خودرو که دور از نوبهار خود
تنه در سایه ی کوهی و سر در خاره یی دارم

چراغ پاسبان کوی را مانم درین شبها
که صحبت چون فغانی با مه عیاره یی دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.