۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۰

شود در گلشنم دل چاک و در مجلس جگر خون هم
فغان از اختر بد حال و از بخت دگرگون هم

نبودم من که می زد عشق در آب و گلم آتش
وگر باور نداری در همان کارست اکنون هم

نیازی باید و سوزی که رحم آرد دل افروزی
وگر اینها نباشد در نگیرد سحر و افسون هم

باندک عشوه جان می داد مجنون من چرا باشم
که چندین شیوه دارد نوخط من طبع موزون هم

دلم می سوزد و کام دلم صورت نمی بندد
درونم داغ شد صد بار ازین معنی و بیرون هم

حلالش باد این عشرت که روز از روز افزونست
صفای نرگس مخمور و آب لعل میگون هم

فغانی عشق بیدردسر و بی غصه ممکن نیست
همین فریاد می زد سالها فرهاد و مجنون هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.