۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۱

زرشک همدمانش بسکه جوشد هر نفس خونم
برند از انجمن هر شب چو شمع کشته بیرونم

اگر همسایه ی خورشید گردد کوکب بختم
نخواهد در کنار بزم او ره داد گردونم

نسیم کوی لیلی ره چه داند جانب گلخن
خوش آن نکهت که می آرد صبا از خاک مجنونم

چنانم در گرفتاری که گر حالم کسی پرسد
نمی دانم که چونم تا بگویم در غمش چونم

ز خوبان داد می خواهم فغانی مهربانی کو
که سازد کاغذی پیراهن طومار افسونم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.