۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۰

مرا که دل نگذارد که بیتو آب خورم
مراد چیست که در وقت گل شراب خورم

بطالعی گه ندارم چه آرزوست مرا
که روز وصل می از جام آفتاب خورم

باین هوس که تو داری هوای صحبت من
بسی نشینم و خون از دل کباب خورم

من از نظاره خراب و دهد رقیب شراب
چو بی محل دهد این باده خون ناب خورم

ز دست غیر فغانی چرا خورم آبی
که چون رود بگلویم هزار تاب خورم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.