۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۵

من آشفته هم در خواب مستی کاش می مردم
که روز از مستی شب این همه خجلت نمی بردم

زبان خود بدندان می گزم هر دم من ناکس
که از بهر چه در مستی لبت را نام می بردم

کشم صد انفعال از خویش و میرم از پشیمانی
چو یاد آرم که در مستی سگ آن کوی آزردم

بمستی دوش رنجانیدم از خود خاطر یاران
چه کردم کاش خون می خوردم و آن می نمی خوردم

فغانی یار چون می شد ملول از هایهای من
چرا اول به آه و ناله جان بر لب نیاوردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.