۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۷

بس بینوا ز ساقی خود دور مانده ام
از سر شراب رفته و مخمور مانده ام

هم آب رفته از دل و هم تاب از نظر
دور از چراغ میکده بی نور مانده ام

نخل مسیح و باغ خلیل و زلال خضر
یکیک ز دست داده و مهجور مانده ام

در هیچ خرقه نیست ز من ناسزاتری
این هم عنایتیست که مستور مانده ام

خلقی به تنگ از من و من از حیات خویش
شرمنده در میانه ی جمهور مانده ام

چشمم بروی شاهد و دل مایل فنا
موقوف یک اشاره ی منظور مانده ام

هر سو تفرجیست درین بزم چون بهشت
تنها نه در مشاهده ی حور مانده ام

صد مرده زنده کرد فغانی طبیب شهر
من از دعای کیست که رنجور مانده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.