۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۰

سحر ز میکده گریان و دردناک شدم
براه دوست فتادم چو اشک و خاک شدم

چراغ دیده ی من شمع روی ساقی بود
که زد بخرمنم آتش چنانکه پاک شدم

ز راه دختر رز برنخاستم چندان
که پایمال حوادث چو برگ تاک شدم

ز دلق زهد فروشان نیافتم خبری
غبار دامن رندان جامه چاک شدم

ز بسکه همچو فغانی کشیده ام دم سرد
اثر نماند ز من، سوختم، هلاک شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.