۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۵

رفتم ز کوی تو، چو مقامی نداشتم
دل برگرفتم از تو، چو کامی نداشتم

یکباره از وفای تو برداشتم امید
چون از تو التفات تمامی نداشتم

بر دل کدام روز که از همدمان تو
دردی ز ناخوشی پیامی نداشتم

روزی بکوی تو نگذشتم که در کمین
آه کسی ز گوشه ی بامی نداشتم

فریاد ازان زمان که رسیدی تو سرگران
وز بیخودی مجال سلامی نداشتم

عمرم گذشت در غم و آخر بکام دل
در گوشه یی بپیش تو جامی نداشتم

روزی نشد که همچو فغانی ز جور بخت
فریاد صبح و گریه ی شامی نداشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.