۱۱۲ بار خوانده شده
شب آن بدمهر را با غیر چون یکرنگ میدیدم
ببخت خود دل بدروز را در جنگ می دیدیم
بظاهر می نمود آن بی وفا دلگرمیی با من
ولی در باطنش دل سخت تر از سنگ می دیدم
براهی با رقیبان دیدم آن بد مست را ناگه
نگفتم یک سخن با او محل چون تنگ می دیدم
مرا منشان به پهلوی رقیب ای شمع کز بزمت
نمی گشتم چنین محروم اگر این ننگ می دیدیم
فغانی کز فغان یکدم نیاسودی چه شد یا رب
که او را دوش در بزم تو بی آهنگ می دیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ببخت خود دل بدروز را در جنگ می دیدیم
بظاهر می نمود آن بی وفا دلگرمیی با من
ولی در باطنش دل سخت تر از سنگ می دیدم
براهی با رقیبان دیدم آن بد مست را ناگه
نگفتم یک سخن با او محل چون تنگ می دیدم
مرا منشان به پهلوی رقیب ای شمع کز بزمت
نمی گشتم چنین محروم اگر این ننگ می دیدیم
فغانی کز فغان یکدم نیاسودی چه شد یا رب
که او را دوش در بزم تو بی آهنگ می دیدم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.